هو مورو



413

نشسته بودیم دور هم برا جلسه، دوتا خانوم اونورترم پرسید شما اسمتون چیه عزیزم؟ گفتم بهش. پرسیدم شما چطور؟ اسم منو گفت. از کناریم پرسیدم، اونم اسم خودمو گفت، یه خانوم اونورتر هم بود که از دور گفت منم همون اسمتون! 

میگشتیم چنتا دیگه‌م پیدا میکردیم :)

.

› حس قشنگیه.

› به من می‌بود اسم دخترمم همین میذاشتم. 


422

داشتم بهش می‌گفتم ولی نمیدونم چرا هرچی اوضاع سخت‌تر میشه

غالبا؛ سختی‌کشیده‌ها بیشتر میان تو صحنه و پای کار می‌ایستن

و مرفه‌ها ذره ذره ریزش پیدا میکنن

درصورتی که ظاهرا باید برعکس باشه

.

› تا اینکه یاد این حرف حضرت امام افتادم:

› و تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند، که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند.


416

دو روزی که کسی جز من و یار اینجا نبود
به واقع از پختن و دم کردن و شستن و جمع کردنِ مدام خستــه شدممم 
صبح یه دور کامل
ظهر یه دور
عصر یه نیم دور
شب یه دور
.
› تازه یار خیلی کمک میکرد وضع اینه!
› میگم بهش بریم خونه خودمون سر یه هفته تلفم!
› :|

413

نشسته بودیم دور هم برا جلسه، دوتا خانوم اونورترم پرسید شما اسمتون چیه عزیزم؟ گفتم بهش. پرسیدم شما چطور؟ اسم منو گفت. از کناریم پرسیدم، اونم اسم خودمو گفت، یه خانوم اونورتر هم بود که از دور گفت منم همون اسمتون! 

.

› به من می‌بود اسم دخترمم همین میذاشتم. 


426

بحث از ترور رسانه ای شد
داشت میگفت پس چرا این رسانه رو همه تاثیر نمیذاره؟
ظاهرا سوال ساده ای بود
اما رفتم تو فکر
.
› آیه ای اومد به ذهنم؛
› اى کسانى که ایمان آورده‌اید، اگر تقوا پیشه کنید، خداوند شما را بصیرتِ شناختِ حق از باطل دهد :)

425

دیشب که کتاب

خاطرات سفیر رو سمت چپ وبم می نوشتم و مقدمه کتاب رو خوندم

فکرشم نمیکردم که امروز صبح باید اسمشو بردارم!

.

نه با بی میلی و نه با شوق خاصی، بلکه با تصوری از یه کتاب معمولی شروع کردم به خوندنش

و تو سه ساعت حتی یه بار از دستم رهاش نکردم تا تموم شد.

.

› بازم لازمه بگم که به شدت پیشنهادش میکنم؟ :)

› کتابیه که رهبری پیشنهاد کردن خانم ها حتما بخونن.

› مشتاق چاپ تموم خاطراتشونم.


431

وقتی هر آزمایشی میدی همه چی طبیعیه (الحمدلله)

هر عکسی میگیری همه چی طبیعیه (الحمدلله)

هر دکتری میری همه چی طبیعیه (الحمدلله)

و همه فقط یه دلیل واسه تموم دردهات میگن:

استرس!

.

› دکتر امشبی که گفت دیگه باورم شد.

.

› نه که الان مضطرب باشم؛

› همه اینا فقط یه منشا داره که تو سال های گذشته ست؛

› دوران کنکور!


446

به یار میگفتم تا الان خیلی مقابلشون سکوت کردم

که گفت خیلی کافی نیست، باید یاد بگیری همیشه جلوشون سکوت کنی!

.

› راستش بیشتر انتظار تشویق داشتم :))

› همین شگردِ غافلگیرانه یار تو خیلی جاها واسم زمینه رشده که خودمو گم نکنم 

› نه که دلگرمی نباشه ،ولی خوبه که گاهی میزنه تو برجکم!


اگه تو مایه های

این و 

این آهنگ

که مناسب مجلس عروسی باشه (نه غمگین نه بیش از حد ریتمیک، و بی کلام)

سراغ دارید ممنون میشم هـــرتعداد که هست معرفی کنید.

.

› جشن بله برون ما فقط با ده بیست تا از همین نوع آهنگ ها برگزار شد و الحمدللـه راضی هم بودیم.

› یا

این قطعه از آلبوم استاد شجریان که واقعا قشنگه و تو جشن هم خیلی دوسش داشتم.

› حالا واسه جشن عروسی جاریم باید تعداد بیشتری ازشون داشته باشیم تا کل مجلس رو جواب بده.

› دیگه هرچی دارید رو کنید :)


448

از دلایلی که میگم مشکل ازدواج بیشتر از اینکه اقتصادی باشه، فرهنگیه

مشتی نمونه خروار:

کلیک 

.

› تازه اینا مثلا پسرای مذهبی و مقیدشونن!

› از این همه تناقض هنوزم زنده تشریف دارن

.

› به قول یار، وقتی اون دنیا خدا واسشون یه ملک عذاب سفیدپوست فرستاد میفهمن یعنی چی :))


450

اگه تو مایه های

این و

این آهنگ سراغ دارید

که مناسب مجلس عروسی باشه. (نه غمگین و نه بیش از حد ریتمیک، و بی کلام)
هر تعداد که میشناسید معرفی کنید.
.
› مجلس بله برون ما با ده بیست تا از همین آهنگ ها برگزار شد و الحمدللـه راضی بودیم.
› یا مثلا

این قطعه از آلبوم دود و عود شجریان که خیلی زیباست.


457

خوشحالم که عمری رو با دغدغه چی بپوشم و چی رو با چی ست کنم تو مجالس سر نکردم

تجربه یه ماهش به اندازه کافی آزاردهنده و حتی مسخره بود.

.

› اینو با اون بپوش، اونو با این. یه نخود از این رنگ فلان جاست اونو مث این کن. یه اپسیلون رنگ از بیسار بزن اونجا برا اینجا. از بالا فلانو با بهمان، از پایین بهمانو با فلان ست کن.

› فارغ از همه اینا، کل تیپ یار رو با خودت ست کن!

› پروردگارا!


461

میگه:

بعضی حاج آقاهایمان می گویند

اکثر مشکلات زندگی ها

ریشه اش در اتاق خواب است؛

یا للعجب!

پس چرا اولیاء ما

بر افراد حرفه ای

در امور جنسی، تاکید نکردند

و بر ایمان و تقوا تاکید کردند؟!

.
› ایمان عشق به خداست و تقوا اطاعت خداست حتی در‌ روابط شویی


مدتیه تو فکر اینم که بیخیال عروسی گرفتن شم

و جاش مثلا یه سفر بریم کربلا 
اما از یه نظر مرددم و اونم اینه که؛
تو اقوام یار تا به حال عروسی که هم طبق نظر شرع باشه و هم جذاب و شاد، وجود نداشته
و تقریبا هر عروسی که به این شکل بوده طوری برگزار شده که صدای مهمونا دراومده که چرا هیچ برنامه خاصی نیست و تصور خیلی ها از عروسی مذهبی شده این هرج و مرج. برای همین با خودم میگم ما بیایم این تصورو از بین ببریم و یه خرج درست حسابی برای یه گروه مولودی خوانی خوب کنیم.
اما از طرف دیگه، دوست دارم با کاری که اول پست گفتم یه نوع فرهنگ سازی شه.
حالا موندم که کدوم بهتره؟
.
› دو نکته رو بگم،
› یک اینکه خرج عروسی به عهده ما نیست که نگرانش باشم:دی
› دو اینکه بعضیا مثل خود یار میگن که نه باید عروسی بگیری چون هر دختری دوست داره عروسی بگیره و ممکنه بعدها تو زندگی پشیمون شی و بگی کاش میگرفتم و نمی خوام اون موقع حسرتش رو بخوری. اما خب این قضیه اصلا واسه من مهم نیست. یعنی از زمان مجردی هم هیچوقت خودمو تو لباس سفید تصور نکردم و رویاپردازانه براش ومی قائل نبودم. و با شناختی که از خودم دارم فکر نمی کنم بعدا هم برام مهم باشه. گفتم که این دو مورد رو از نظراتتون فاکتور بگیرید.

استثنائا نظرات این پست بازه و تایید میشه :)

مدتیه تو فکر اینم که بیخیال عروسی گرفتن شم

و جاش مثلا یه سفر بریم کربلا 
اما از یه نظر مرددم و اونم اینه که؛
تو اقوام یار تا به حال عروسی که هم طبق نظر شرع باشه و هم جذاب و شاد، وجود نداشته
و تقریبا هر عروسی که به این شکل بوده طوری برگزار شده که صدای مهمونا دراومده که چرا هیچ برنامه خاصی نیست و تصور خیلی ها از عروسی مذهبی شده این هرج و مرج. برای همین با خودم میگم ما بیایم این تصورو از بین ببریم و یه هزینه درست حسابی برای یه گروه مولودی خوانی خوب کنیم.
اما از طرف دیگه، دوست دارم با کاری که اول پست گفتم یه نوع فرهنگ سازی شه.
حالا موندم که کدوم بهتره؟
.
› دو نکته رو بگم،
› یک اینکه هزینه عروسی به عهده ما نیست که نگرانش باشم:دی
› دو اینکه بعضیا مثل خود یار میگن که نه باید عروسی بگیری چون هر دختری دوست داره عروسی بگیره و ممکنه بعدها تو زندگی پشیمون شی و بگی کاش میگرفتم و نمی خوام اون موقع حسرتش رو بخوری. اما خب این قضیه اصلا واسه من مهم نیست. یعنی از زمان مجردی هم هیچوقت خودمو تو لباس سفید تصور نکردم و رویاپردازانه براش ومی قائل نبودم. و با شناختی که از خودم دارم فکر نمی کنم بعدا هم برام مهم باشه. گفتم که این دو مورد رو از نظراتتون فاکتور بگیرید.

استثنائا نظرات این پست بازه و تایید میشه :)

487

در ادامه

پست قبل؛ بخشی از کتاب

خاطرات سفیر:

توی ایستگاه اتوبوس پر از مرد و زن و ریز و درشت بود. همه به ته خیابون نگاه می‎کردن و منتظر اتوبوس بودن. اون روز، روزِ اعتصاب بود. فرانسویا به گفته‎ی خودشون، قهرمان اعتصاب در جهان‎اند. اونقدر تعداد اعتصاب در سال زیاده که همه بهش عادت کردن. اعتصاب کارمندای راه‎آهن علیه دولت، اعتصاب پست علیه رئیس پست، اعتصاب مردم علیه سگ‎ها، اعتصاب سگ‎ها علیه استخوان، اعتصاب دولت علیه ملت، اعتصاب اعتصابگران علیه چیزی برای اعتصاب کردن خلاصه، اون روز هم روز اعتصاب راننده‎های اتوبوس بود؛ لابد علیه اتوبوسا! ملت هم سرگردون تو کوچه و خیابون دربه‎در یه لقمه اتوبوس، بدون فحش دادن و بد و بیراه گفتن گفتم که؛ اونجا اعتصاب بخشی از زندگی مردمه.

به هرحال، من داشتم از این ماجرا به شدت متضرر می‎شدم. اون روز روز جلسه‎ی لابراتور بود. من باید به هر شکلی بود خودم رو تا ساعت 11 می‎رسوندم دانشگاه برای توضیح تزم. اما اتوبوس کجا بود؟

یه دفعه چشمم به یه اتوبوس افتاد که جلوی روی همه اومد و صاف ایستاد توی ایستگاه. راننده اتوبوس رو خاموش کرد و سوت‎ن از اتوبوس پیاده شد. رفتم جلو، سلام کردم، و گفتم: عذر می‎خوام، امروز اتوبوس نیست؟» گفت:نه. امروز اعتصابه.» دوست داشتم بدونم اعتصاب برای چیه؛ بخصوص که داشتم متضرر می‎شدم و ناخواسته در زنجیره‎ی نتایج اعتصاب دخیل شده بودم. گفتم:ببخشید میشه بدونم برای چی راننده‎ها اعتصاب کردن؟» راننده اتوبوس یه نگاهی به من انداخت و گفت:این یه موضوع مِلّیه، به خارجیا ارتباطی نداره.» (آفرین ورپریده! از این حس ملی‎گراییت خیلی خوشم اومد بی‎تربیت!) 

خب، دیگه چی باید می‎گفتم؟ هیچی! اما واقعا این حس دوگانه‎ای که توی پرانتز نوشتم سراغم اومد. اگرچه جواب بی‎ادبانه‎ای بود، آفرین به این شخص که علیه دولتش هم که تحصن می‎کنه وقتی مقابل یه خارجی قرار می‎گیره بهش حق نمیده که بخواد حتی وارد دعواهای ملی بشه. واقعا از این کارش خوشم اومد. من اگه جای رئیسش بودم، حتما تشویقش می‎کردم.


489

ببینید؛ اینکه چیزی بهتون امانت میدم بالاخص کتاب، و شما پاره و حتی از وسط دونیم شده به من برش می‎گردونید و من دوست دارم خرخره‎تون رو بجوَم، یه ذره‎ش واسه شیء امانت داده شده‎ی نابود شده به یدِ شماست. و عامل اصلیِ میل به جویدنِ خرخره‎ی جنابعالی، شگفت‎زدگی مقابل این حد از مسئولیت‎پذیریِ نابتونه.

.

› عصبانی‎ام


492

ایستادن پشت آرمان فلسطین، آن دنیا دست خیلی‌ها را می‌گیرد. 
می‌بینیم روزی را که مقدسان، 
بی‌حاصل از گشوده شدن درب‌های بهشت روی آزادی‌خواهان حق‌جو، 
محکم بر پشت دستانشان بزنند و آه سوزان حسرت از گلوهایشان خارج کنند.
آرمان قدس،
فردای قیامت،
یک متر و معیار است

493

انقد آداب‎ رفتاری رو با پیشوند "تو دختری" و "دختر باید" به بچه‎تون گوشزد نکنید.

طوری که برای هر چیزی که سختشه از دختر بودنش متنفر شه.

.

› اشتباه تربیتی رایج تو نسل‎های گذشته و حتی الان. 

› بذارید به عنوان "یه آدم" وظایفشو بشناسه. 


452

صدای دریل شهرداری رو استوری کرده و نوشته مگه میشه تو ایران زندگی کرد و آرامش داشت؟

.

› یه سریال طنز بود باباهه به بچه‎ش میگفت بچه‎های مردم اینطورن بچه‎های مردم اونطورن؛

بعد بچه‎هه میخواست بره دستشویی باباهه گفت بچه‎های مردم حتی دستشویی هم نمیرن؛

› حالا شده قضیه تصور اینا از کشورهای دیگه.


451

از معایب شبکه‌های اجتماعی 
اینه که شما رو قبل از رسیدن به سوال، به جواب می‌رسونه.
خبری می‌شنوید و پیش از اینکه خودتون تحلیل کنید، انبوهی از تحلیل‌ها رو می‌بینید و بالاخره یکی رو می‌پسندید، به نظرتون موجه‌تر میاد، و غالبا اون میشه دیدگاه شما. به این ترتیب شما به تنهایی قدرت تحلیل پیدا نمی‌کنید و حتما باید سایر نظرات رو ببینید تا چیزی به ذهنتون برسه. در صورتی که باید عکس این باشه. یعنی اول تحلیل کنید، و بعد ببینید
.
› چند نفر از کسانی که به تحریم اسنپ پیوستن قبل از انجام اینکار خودشون بهش فکر کرده بودن؟ یا به راهی مشابه این؟ چند نفر قبل از پیوستن همه‌ی زوایای این واکنش رو بررسی کردن؟ و چند نفر فقط به دلیل تنها واکنش موجود ازش حمایت کردن؟
› و این امر برای هر تفکری می‌تونه رخ بده.

499

وقتی با ناراحتی از حرف شب قبلش قصد اومدن کردم و صبح زمان حرکت با این حرف مواجه شدم که جایی که میری حضور مفید داری یا مثل اینجا الکی؟ و من برخلاف همیشه که لبخند میزدم سکوت کردم و با یه چهره گرفته و خداحافظی معمولی اومدم. و حتی برای ناراحت شدنِ به حقم حرف شنیدم.

.

› دلگیرم. از لطف‎های کرده و حرف‎های شنیده. و نباید باشم.

› دو روزه که روزی سه ساعت با یار حرف می‎زنم اما آروم نمی‎گیرم.

› فقط از خدا می‎خوام روحمو روز به روز بزرگ و بزر‎گ‎تر کنه.


456

یکی از سربلندی‎هام اینه که تا الان کل جهزیه‎م رو ایرانی خریدم :)

از وسائل برقی بگیرید تا چوب و چینی و پلاستیکی و

فقط سه چهار تیکه کوچیک که معادل ایرانی نداشت رو مجبور شدم خارجی بگیرم.

.

› براش زیاد حرف شنیدم، و میدونم باز هم خواهم شنید. ولی مهم نیست :)


457

سه ماه صبر کردیم تا یار یه هفته مرخصی بگیره و بتونیم بیشتر از یه نصفه روز باهم باشیم. 

برنامه اصلی کوهنوردی و طبیعت‌گردی بود.

اما تا روز مرخصی رسید، چنان سرمایی خوردم که تو دو سال اخیر بی‌سابقه‌ست!

تب و لرز و سرفه و بدن‌درد و

و بدتر اینکه مریضی رو به فاصله یه روز به یار منتقل کردم و حالا ایشونم افتاده.

:|

.

› شکرت خدا.

› برا شفای همه‌ی مریضا دعا کنید.


458

سه روزِ آخر از دو هفته‌ای که مریض بودم

با دیدن یه مینی سریال گذشت.

توصیه می‌کنم ببینید؛

Chernobyl

.

› بهای دروغ چقدر است؟»

› هرثانیه که از فیلم می‌گذشت، ذهنم ناخودآگاه تعداد آدم‌هایی که در هر آن آلوده می‌شدند، می‌مردند و یا سرطان می‌گرفتند رو محاسبه می‌کرد. و چیزی که بیش از همه زجرم می‌داد این بود که دروغ، بی‌مسئولیتی و بیشعوری چند مسئول بود، که باعث مرگ لحظه به لحظه آدم‌ها میشد


بسم اللـه

قسمت 

اول/

دوم/

سوم/

چهارم

با تاکید رو نکات ابتداییِ قسمتِ قبل؛

یار گفتن شما سوالاتون رو شروع کنید تا من فکر کنم و ادامه‎ش یادم بیاد. تا همینجام عین بلبل بی‎وقفه می‎پرسید. من با وجود اینکه یه سالی بود با کتاب خوندن و م و تجربه دیگران همه سوالامو آماده کرده بودم، باز رو برگه نوشته بودمشون و هی می‎چرخوندمش تا ببینم باز چی هست ولی ایشون کل سوالا رو از بر بود و تند و تند حرف میزد. (یادمه بعد اولین جلسه وقتی مادرم نظرمو پرسید یکی از جملاتی که گفتم این بود که بالاخره یکی تو سوال کردن رو دستم بلند شد!) بعدا متوجه شدم علت این تسلط خواستگاری‎های خیلی زیادی بود که ایشون رفته بودن و باهر مورد حداقل یه جلسه طولانی صحبت کرده بودن. ایشون تقریبا شش سال مداوم مشغول خواستگاری رفتن بوده :)) و با اختلاف سنی که من و یار داریم (هفت سال) طبیعیه که باتجربه‎تر باشن.

با بسم اللـه شروع کردم. فکر کنم اولین سوالم این بود که زندگی شخصی شما رو علایقتون استواره یا عقایدتون؟ ایشون گفتن وما یکی از اینا نیست. علاقه و اعتقاد می‎تونه مشترک باشه. گفتم و اگه نبود ترجیح شما کدومه؟ گفتن قطعا اعتقادم. سوال کردم مقید به خمس دادن هستین؟ گفتن بله و سال خمسی مستقل دارم. گفتم از نظر خودتون بزرگ‎ترین عیب رفتاری که دارید چیه؟ یکم فکر کردن و گفتن گمونم اینکه وقتی خسته‎م اگه کسی خیلی بهم گیر بده عصبانی میشم. (برا همین بود که از رفتار با پدرم وقتی ایشون خسته‎ن سوال کرده بودن!)

از اینجا به بعد بود که یار زرنگی کرد و گفت لطفا هرسوالی که می‎پرسید بعد جواب من خودتون هم بهش جواب بدید! گفتم باشه :| گفتن مثلا همین آخری رو بگید. گفتم زودرنجم. خواستن یکم توضیح بدم که دادم. گفتم انفاق تو زندگی‎تون چه جایگاهی داره؟ توضیح دادن و پرسیدم این انفاق رو مشروط به شرایط مالی‎تون می‎دونید؟ گفتن نه و حتی تو شرایط بد مالی مقید هستن به کمک با توضیحات و مثال‎های دیگه. از مسجدی بودنشون مطلع بودم و نپرسیدم. سوال کردم نیازی به آوردن روضه و مجالس مذهبی به خونه هست؟ (سوال رو وقتی این شکلی بپرسید معمولا طرف نمی‎تونه جواب مدنظر شما رو بفهمه تا طبق همون جواب بده. یعنی طوری بپرسید که انگار خودتون بی‎طرفید.) بعدِ اینکه گفتن قطعا، چنتا سوال دیگه هم پرسیدم تا ببینم چقد اهل همکاری تو این زمینه‎ان چون برای خودم مهم بود که تو هر شرایطی پایه این مجالس باشن.

گفتم اگه همسرتون بخواد تو تفریحات مثل کوه و دریا چادرش رو برای مدتی برداره اما با حجاب کامل باشه نظرتون چیه؟ گفتن اگه حجاب واقعا کامل باشه ایرادی نداره، اما بهتره که چادر هم باشه. (من شاید هیچوقت اینکارو نکنم اما همین نشون میده گارد سفت و بی‎جایی نسبت به این موضوع ندارن) از موسیقی سوال کردم و گفتن زیاد اهلش نیستن و معمولا پیش نمیاد که خودشون بذارن و گوش بدن. ولی من اهلش بودم :) ایشون سوال کردن در چه حد، چه نوع موسیقی، کدوم خواننده‎ها؟ گهگاهی سنتی گوش میدم از آقای افتخاری و قربانی و بعد گفتم سمفونی هم دوست دارم. گفتن سمفونی‎های کی؟ آقای انتظامی. 

پرسیدم به نظرتون اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودن تو کارها با زن‎ها م نکن یعنی چی؟ گفتن باید از خودشون پرسید :)) بعد گفتن که خب نه این مختص نوع خاصی از اموره که نیاز به قدرت ریسک داره و شرایط خاص داره و فلان. از تاثیر حرف و نظر مردم تو زندگیم گفتن، صله رحم و اینکه وقتی با فردی از اقوام اختلاف عقیده یا رفتار خصوصا ظاهری دارن ارتباطشون رو قطع می‎کنند یا نه، و اینکه آیا خانواده‌ای هست که باهاش قطع ارتباط کرده باشن مسئله مهمیه که باهم موافق بودیم. سوال کردم عذرخواهی کردن براتون سخته یا نه؟ گفتن نه اصلا. اگه متوجه اشتباهتون تو کاری بشید معمولا اصلاحش می‎کنید؟ تا جایی که بتونم در اصلاحش تلاش می‎کنم. کسی هست که تا به حال نتونسته باشید ببخشیدش؟ نه. سوال کردم با چه هدیه‎ای خیلی خوشحال میشید؟ گفتن خیلی مهم نیست، اما به یاد موندن مناسبات برام مهمه (یا للعجب! مرد و این حرف‎ها!) ایشون گفتن اهل قهر کردن هستین؟ اگه آره چقد طولش میدین؟ گفتم نیم ساعت طول می‎کشه ناراحتیم از بین بره. (الان فهمیدم بیشتره:دی)

پرسیدم ارتباطتون با دخترهای اقوام چطور و در چه حده؟ گفتن ما زیاد دختر نداریم :)) و همینو از خودمم پرسیدن. گفتم معمولا نشونه ناراحتی‎تون چیه؟ گفتن گاهی میخندم! :| (یعنی این ویژگی ایشون چنان انرژی از من گرفته که نگم! مثلا فکر کنید دارید یه حرف معمولی می‎زنید و ایشون از حرفتون ناراحت شده، و داره می‎خنده! و شما باید تفاوت این خنده رو با خنده از روی شادی تشخیص بدید. من هنوزم که هنوزه گاهی تو تشخیصش اشتباه می‎کنم -_-)

دوتا سوال ازشون کردم یکی اینکه خودتون رو آدم بی‎خیالی می‎دونید یا مقرراتی؟ و دو اینکه تصمیماتتون بیشتر از روی احساسه یا منطق؟ که هردو رو نتونستن قطعی بگن. برا اولی میگفتن به کار اهمیت میدم اما براش جوش نمیزنم، درعین حال بی‎خیال هم نیستم، و همینطور مقرراتی سفت و سخت هم نیستم! این باز خوبه، سوال دوم ده دقیقه طرحش زمان برد! اصلا تو کت یار نمی‎رفت که یعنی چی آدم بر اساس احساس تصمیم بگیره یا منطق؟ آدم کاری که درسته رو انجام میده دیگه! حالا من هی توضیح میدادم و سوالو یه جور دیگه مطرح میکردم میگفتم خب بیشتر تابع احساس‎تونید یا منطقتون؟ میگفتن تابع هیچکدوم! به چند مدل دیگه هم سوالو پرسیدم ولی جواب همون بود که بود. در آخر به این نتیجه رسیدم که ایشونم مثل خودم از فرط سرگردانی بین این دو دسته نمی‎تونه خودش رو متعلق به یکی بدونه ولی در عین حال هم به شدت احساساتیه هم به شدت منطقی. و گفتم ولش کنید جوابمو گرفتم :)

از ت زیاد حرف زدیم؛ از اعتقاد به ولایت فقیه و اینکه اگه یه روزی تو امور ی اجتماعی نظری داشتن که نظر رهبری باهاشون متفاوت بود چکار میکنن، از نگاهشون به جایگاه کشور و نظام تو جهان، از عقیده‎شون به شرکت تو انتخابات و راهپیمایی‎ها و ضرورتش، از ایرادات نظام، چهره‎های ی و حتی رای‎مون تو انتخابات اخیر! که مفصله و بماند. و البته احتمالا تا حدودی پاسخ‎ها رو بدونید.

دیگه داشتیم خسته میشدیم. یار هر چند دقیقه خودشو جابه‎جا میکرد تا پاهاش خواب نره. من کمرم داشت درد میگرفت. صدای خانواده‎ها هم دراومد که چه خبرتونه؟ دو ساعت و نیم گذشته بود ولی ما بازم حرف داشتیم. ادامه دادیم؛ میگفتن مایل به خرید محصولات ایرانی هستین؟ بودم. سوال کردم وقتی من برم بیرون منزل و با کلی خرید برگردم خونه باید خریدها و هزینه‎هاش رو تک به تک مدیریت و چک کنید؟ گفتن همچین آدمی نیستن. سوال کردم اگه یه روزی مجبور شدید سراغ کاری مثل مسافرکشی یا کارگری برید اینکارو می‎کنید؟ براشون فرقی نداشت. اینم بگم من هیچ سوال مالی از ایشون نپرسیدم. ایشون وقتی اومدن خواستگاری از این نظر هیچی نداشتن. نه کار، نه خونه، نه ماشین و نه پس‎انداز خاصی. دانشجویی بودن فعال تو زمینه فرهنگی جهادی. و برای من تنها چیزی که مهم بود جربزه و جنم ایشون بود. البته این قضایا رو بیشتر به پدرم سپرده بودم تا از ایشون ضمانت بگیره و مطمئن شه.

از شدت اهمیت به حق‎الناس تو امور جزئی، پیشرفت تو هر زمینه، ادامه تحصیل، سفر و تفریحات، تعریف شادی و موضوعات دیگه که به خاطر ندارم حرف زدیم و جلسه اول بالاخره تموم شد. بلند شدیم و این بار من جلوتر حرکت کردم و وارد پذیرایی که شدم مستقیم رفتم به اتاق دیگه، و فقط یه نفس عمیـــــــق کشیدم و به دیوار تکیه دادم تا فشاری که روم بود کمتر شه. مادرم به فاصله چند دقیقه اومد تو اتاق و گفت چطور بود؟ گفتم نگاهی که میخواستم رو داشت

ادامه دارد


بسم اللـه

قسمت

اول/

دوم/

سوم

لازم دونستم نکاتی رو اول این قسمت بگم. سوالات خواستگاری و شناخت شخصیت طرف مقابل، بخش زیادیش روی لحن صحبت، انتخاب کلمات، نحوه توضیح، ادب و حتی حالات رفتاری و به عبارتی زبان بدن استواره. یا حداقل من و یار هردومون خیلی رو این قضیه دقت میکردیم. (باز یار تنها جایی که مستقیم به چهره بنده نگاه کرد همون جایی بود که وارد پذیرایی شدم و سلام دادیم که اونم برای براندازی ظاهری بود. اما من تو کل جلسه اول زل زده بودم بهش و سعی می‎کردم تک تک حرکاتش رو آنالیز کنم و شخصیتش رو دربیارم.) فلذا شمایی که دارید متن صحبتای ما رو می‎خونید احتمالا فقط ظاهر زمخت مباحث رو می‎بینید درصورتی که اون لحظه هرکدوم از این سوالات بسط داده میشد و چند دقیقه ازش حرف می‎زدیم تا ببینیم زاویه نگاهمون چقدر باهم تفاهم داره. چون شاید من و یار با خیلی‎های دیگه تو اصل یه مفهوم موافق باشیم، اما در جزئیاتش نه. 

یه مثال ساده‎ش اینکه هردوی ما با اشتغال زن بیرون منزل موافق نبودیم. اما آیا عدم توافق در اصل اشتغال زن کافی بود؟ ابداً! بلکه علت عدم توافقه که مهمه. یکی نمیخواد خانمش بیرون کار کنه فقط چون نمیتونه با درآمد مستقلش کنار بیاد، یکی نمیخواد چون بددل و شکاکه، و یکی نمیخواد چون عقیده داره زن رسالت عظیمی تو خونه داره که اگه واقعا بخواد به درستی انجامش بده دیگه فرصتی برای اشتغال نمی‎مونه و برای موفقیت تو اون زمینه باید از خونه بزنه. (واضحه که این امر کلی نیست و خیلی جاها می‎تونه قائل به استثناء باشه.) خب اینا کاملا باهم متفاوتن. اصلا بین علت دوم و سوم یک دنیا تفاوت هست در شخصیت و نوع نگاه به زندگی. همینطور برای من؛ اینکه من با اشتغال زن موافق نباشم چون خودم دلم نمی‎خواد، یا چون روحیه‎م باهاش جور نیست، و یا چون نگاهم همون نگاه علت سومی هست که برای یار مثال زدم، خیلی متفاوته. به همین دلیل برای هر نظر می‎پرسیدیم چرا، چطور، به چه دلیل نظرتون اینه، اگه اینطور شد چی و خلاصه یه سوال رو اونقد می‎چلوندیم تا عصاره‎ش دربیاد!

همینطور تو زمینه سوالات مستقیم؛ اصولا تو خواستگاری نباید سوال مستقیم پرسید. چون سوال مستقیم یعنی جوابِ لو رفته! من تا جایی که در توانم بود سعی کردم سوالات رو غیرمستقیم طرح کنم تا از انتخاب جملات و استدلال‎ و لحن و حتی تعلل طرف مقابل خیلی چیزهارو بفهمم، و برای مسائلی که نمیشد یا کمتر میشد (مثل اهمیت به نماز و روزه که خب آدم بپرسه براتون اهمیت داره مگه طرف میاد بگه نه؟) سپرده بودم به پدرم و تحقیقاتش که اینارو دربیاره و بارش از رو دوش من برداشته شه. البته همینا رو هم میشه تا حدودی غیرمستقیم پرسید اما توصیه می‎کنم علاوه بر اون به بزرگتری برای تحقیق بسپرید.

بگذریم.

میون صحبتا بودیم. فکر ‎کنم سوال بعدی از برجام بود. خواستن نظرمو درباره‎ش بگم و البته نظرم درباره دولت فعلی و ارتباطش با نظام. خب اون موقع هنوز نزده بودن زیر برجام، ولی ما گفتیم میزنن :)) چشم بسته غیب گفتیم. دیگه بیست دقیقه‎ای از موضوعات ی حرف زدیم و رسیدیم به اشتغال زن که بهتون گفتم. یار به همون دلیل سوم موافق اشتغال نبود و البته اینکه میگفت نان‎آور خونه مرده. و من ترکیبی از دلیل دوم و سوم (یعنی هم با روحیه‎م جور نیست و هم رسالت زن رو چیز دیگه‎ای می‎دونم. اما نه پنجاه پنجاه؛ بیست هشتاد!) که باهم کنار اومدیم.

سوال کردن با این عقیده که مرد مدیر خانواده‎ست و زن مدیر خونه موافقید؟ موافق بودم. از کارهای هنری سوال کردن که آیا اهلش هستم و چه کارهایی؟ (یار عقیده داره احساسات زن رو میشه از هنرش فهمید. مهربونی و احساسات خیلی براش مهم بود و خودش میگه از اینکه خیلی اهل هنر هستی متوجه‎ش شدم.) گفتن چقد اهل کارهای فرهنگی اجتماعی هستید؟ گفتم بهش علاقه دارم و تا جایی که بتونم فعالیت می‎کنم. گفتن اردوی جهادی رفتین؟ رفته بودم. سوال کردن فضاش رو چطور دیدم و به نظرم سخت بوده یا نه تا ببینن نگاهم به سختی‎های این نوع چیه. از تاکیدشون رو این قضایا متوجه شدم با وجود اینکه با اشتغال زن موافق نیستن ولی خیلی دوست دارن همسرشون مثل خودشون از نظر فرهنگی فعال باشه. منم که عشق این کارا :) 

قناعت براشون خیلی مهم بود. و احتمالا از قانع بودنم تحقیق کرده بودن چون جوابی که من دادم کاملا مستقیم بود که هستم! حالا با چنتا مثال که اونم حکم تعریف از خود داشت و احتمالا فاقد ارزش دیگه :)) گفتن هفته‎ای یه شب رو خادم حرم امام رضا علیه السلام هستن و میخوان این ادامه داشته باشه، می‎تونم باهاش کنار بیام؟ و من از خدام بود واقعا. بعد اضافه کردن که اگه شرایطی پیش اومد که مجبور به دفاع شدیم کسی نمی‎تونه جلوشون رو بگیره! همون موقع هم مخالفتی نداشتم. و ندارم.

خلاصه؛ از رفتار با پدرم وقتی ایشون خسته‎ن سوال کردن و بعد خواستن من شروع به پرسیدن کنم تا سوالات بعدی به ذهنشون بیاد.

ادامه دارد


+ یه چیزی؛ فقط جلسه اول صحبت ما سه ساعت طول کشید و هرچی بیشتر می‎گذره سوالات بیشتری یادم میاد که پرسیدیم. بنویسم همه رو؟ زیاد نمیشه که حوصله‎تون سر بره؟


بسم اللـه

قسمت 

اول/

دوم

رسیدیم به جایی که یار و خانواده‎ش برای اولین جلسه رسمی خواستگاری اومدن منزل ما ولی با تاخیری چهار ساعته و ساعت دوازده نیمه شب! و خلاصه پذیرایی و تعارفات و اجازه از پدر برای صحبت که به جا اومد، گفتند پاشین برین حرف بزنین. منتظر بودم تا اول یار بلند شه و بعد من سرپا بایستم. ایشون که ایستاد من هم بلند شدم و باز منتظر بودم اول ایشون حرکت کنه به سمت اتاق و بعد من پشت سرشون، و حواسم بود که وقتی رفتیم یه وقت حواس‎پرتی نکنم و در رو از پشت سر نبندم! (علت اصلی دقت تو این ریزه‎کاری‎ها برای من زیبایی حجب و حیای دخترانه بود و سعی در رعایتش به طور کامل. اما بعدها که با یار صحبت از مطیع بودنم شد گفتم شما که اصلا تو این زمینه سوال نپرسیدی چطور فهمیدی؟ و ایشون گفت اول از مادرت که سوال کردم و متوجه شدم تو اقوام به شوهردوستی معروفه. و دوم از دقت در رفتارت که یکیش رو مثال زدن و گفتن مثلا همونکه روز خواستگاری جلوتر از من راه نمی‎رفتی و)

خلاصه یار رفت سمت راست اتاق کنار کتابخونه نشست. و من سمت چپ اتاق طوری که کاملا روبه‎روی ایشون نباشم در دورترین نقطه ممکن. چند ثانیه بعد بلند شدم و اجازه خواستم دفترچه‎ای که سوالات مهم جلسه اول رو توش نوشته بودم از قفسه کنار ایشون بردارم. تعارف تیکه پاره کردن‎های اول شما بگید یا اول ما که تموم شد یار بسم الله الرحمن الرحیمی گفت و صحبت رو شروع کرد: خب اول خودتون رو کلا معرفی کنید.

انتظار هر سوالی رو به عنوان اولین سوال داشتم الا این! تو هیچ‎کدوم از تجارب صحبت با خواستگارام به این سوال برنخورده بودم. خیلی کلی بود به نظرم. یه لحظه موندم چی بگم. بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و سال تولد، رشته، شغل پدر مادر و همین! :)) واقعا چیز دیگه‎ای به ذهنم نرسید. خب چی میگفتم؟ مگه میتونم خودمو خلاصه کنم و بیوطوری حرف بزنم؟ ایشونم وقتی سکوتم رو دید فهمید که باید بره سراغ سوالات جزئی‎تر. دومین سوال این بود که مرجع تقلیدتون کیه؟ (واقعا انتظار اینم نداشتم. آخه آدم تو دومین سوال از مرجع تقلید میگه؟ یه هدفی یه آرمانی چیزی) گفتم حضرت آقا. گفتند بنده هم. سوال کردن برای چی زندگی می‎کنید؟ معنای زندگی براتون چیه؟ (حالا شد.) جواب دقیقم رو به خاطر ندارم اما یه چیزایی از رنج متعالی و غایت این رنج و اینا گفتم و توضیح دادم. 

گفتن اهل کتاب خوندن هستین؟ با اطمینان کامل گفتم بله. بعد همینطور که سرشون رو میچرخوندن و دورتادور کتابخونه رو نگاه میکردن و میکاویدن سوال کردن جدیدا چی خوندین؟ اون زمان تازه نامیرا رو تموم کرده بودم. گفتن آهان همون که موضوعش فلانه؟ نویسنده‎ش آقای؟ گفتم کرمیار. گفتن از کتاب هایی که میخونید بیشتر بگید. من اسم کتاب ها رو میگفتم و ایشون طوری که انگار همه رو میشناسه از موضوعش میگفت و ازش سوال میکرد تا مطمئن شه بولوف نمیزنم :| پرسیدن کتاب میخرین؟ چطور میخونین؟ گفتم تا جایی که بتونم از کتابخونه یا اطرافیان کتاب‎هایی که بخوام رو میگیرم و میخونم و اگه نشد میخرم تا از نظر اقتصادی هم به صرفه تر باشه. که ایشون گفتن ولی به نظر من با خرید باید از محصول خوب حمایت کرد. که خب منم تایید کردم چیکار میکردم :| (حالا من میگم صرفه‎جویی آقا میگه نه!)

از اعتقاد به برکت مال سوال کردن و یکم در این باره صحبت کردیم تا گفتن مثال نسل سگ و گوسفند رو که شنیدین؟ سگ سالی دوبار بچه میاره و هربار شش هفت تا، اما گوسفند سالی یه بار و هر بار اصولا یه بره. اما ببینید تو یه گله چند گوسفند هست و نهایتا یکی دوتا سگ. چون ذات گوسفند برکت داره اما سگ نه. (این یه روایت معروف از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هست.) و این شد ختم بحثمون از برکت.

(این بین سوالات بسیااااااری پرسیده شد اما متاسفانه چون دیر قصد به نوشتن کردم حافظه دیگه یاری نمیده که ترتیب و نوع سوالا چیا بود. دیگه شما مشت رو نمونه خروار بدونید تا بعد.)

ادامه دارد


458

سه روزِ آخر از دو هفته‌ای که مریض بودم

با دیدن یه مینی سریال گذشت.

توصیه می‌کنم ببینید؛

Chernobyl

.

› هرثانیه که از فیلم می‌گذشت، ذهنم ناخودآگاه تعداد آدم‌هایی که در هر آن آلوده می‌شدند، می‌مردند و یا سرطان می‌گرفتند رو محاسبه می‌کرد. و چیزی که بیش از همه زجرم می‌داد این بود که دروغ، بی‌مسئولیتی و بیشعوری چند مسئول بود، که باعث مرگ لحظه به لحظه آدم‌ها میشد


460

تلفن خونه رو برداشتم به فلانی زنگ بزنم

شماره خودمو گرفتم و گذاشتم کنار گوشم

بوق انتظارو می‎شنوم

می‎بینم همزمان موبایلم که جلومه داره زنگ می‎خوره

نگاه می‎کنم می‎بینم نوشته "منزل"

تعجب می‎کنم

از اتاق به پذیرایی داد می‎زنم: چرا به من زنگ زدیـــن؟!

:|

.

› امان از حواس پرت

› امان


463

مصاحبه گرفتن از مردم؛ پیش‌بینی‌تون قبل برجام چی بود؟ چیکار باید می‌کردیم؟

از بیست تا سوژه، با انواع و اقسام تیپ، همه بدون استثناء:

معلوم بود میزنن زیرش، نباید اعتماد می‌کردن، هیچ صلحی رو اینا جواب نمیده، راهکار مقاومته، باید رو پای خودمون بایستیم، شما بودی اعتماد می‌کردی؟، از اولم حس خوبی نداشتم، نباید هسته‌ای‌مونو می‌بستیم، تاریخ خودش نشون داده و

.

› همه دور هم نشسته بودیم؛ میگم می‌دونین دور دوم من به رای دادم ولی به هیچکی نشون ندادم و نگفتم؟ یار میگه واقعا؟؟!!  میگم والا اینطور که اینا میگن لابد من بهش رای دادم دیگه! 


464

این عجیبه که یار می‎دونه وبلاگ دارم (خودم بهش گفتم.)

ولی آدرس اینجا رو نداره چون خودم نخواستم

و در کمال احترام بهش گفتم اینجا از حریم‎های خیلی شخصیمه که زیاد دوست ندارم بخونه

و اونم به راحتی گفته باشه و قبول کرده. و هروقت می‎بینه اومدم اینجا خودش نگاه نمی‎کنه؟

.

› نمی‎دونم درسته یا نه، ولی حس می‎کنم خوندن اینجا ممکنه تنش‎های زندگی‎مون رو بیشتر کنه.

› با وجود اینکه من اصلا چیز خاصی نمی‎نویسم. باز هم


472

کارگاه تربیت جنسی کودک میریم

یه خانم خیلی مسن هم هست میاد 

حرف می‎زدیم یکی گفت حاج خانوم شما که بچه کوچیک ندارید چرا میاید؟

گفت نوه که دارم! یه روز نوه‎م کنارم بود براش سوال پیش اومد باید بدونم چکار کنم!

.

› یعنی میبینمش انرژی میگیرم :))


481

الحمدلله الذی تحبب الی و هو غنی عنی*

.

› چند دقیقه ست دارم به این عبارت فکر میکنم. به اینکه منِ انسان، هیچ درکی از کمک به کسی که ازش بی نیازم ندارم. و هربار که دوباره تو ذهنم میاد عظمت این عبارت رو بیشتر میفهمم. یکم بهش فکر کنید

› *سپاس خدایی را که به من مهر می ورزد و در حالی که از من بی نیاز است.

فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی


480

پارسال تو این روز ما بهم محرم شدیم و در واقع دیروز، سالگرد ازدواج من و یار بود.

سال قبل، چند ماه بعد عقدمون یه پست گذاشته و نوشته بودم: تو پاداش کدوم کار خوب زندگیمی؟». و یادمه یکی دوتا کامنت برام اومد که سال بعد: تو تاوان کدوم اشتباه زندگیمی؟» یا بذار یه سال بگذره میفهمی.» ما تو دوران سختی ازدواج کردیم، خیلی ها تو این مدت ته دلمون رو خالی کردن، لطف کردن و تیکه انداختن :) گفتن بچه این و نمیفهمین، با این شعارها نمیشه زندگی کرد و برخی بیشتر از خود ما برامون نگران بودن. من از هیچکدوم اینا نه اوایل و نه الان ناراحت بودم و هستم. حالا یکسال گذشت. نمیگم آسون، دائما شاد و بدون مشکل. اما لذتِ شراکتِ مشکلات جدید با یه "همفکر" و هم مسیر خوب، و همراه اون خشت برداشتن و ساختن ذره ذره زندگی، به تموم اون سختی ها می ارزید. حتی لحظاتی که روحمون لِه و لورده و ورزیده میشد. 

ما دست خدا رو دیدیم. تو خوشی و ناخوشی، تو دارایی و نداری، و تو آرامش و بی قراری.

و واقعا اینو حس کردیم که اگه وعده ای هست، "لایخلف المیعاد"ی هم هست

.

› برامون دعا کنید :)


483

الحمدلله الّذی تَحبّبَ الَیَّ وَ هوَ غنیٌّ عنّی*

.

› منِ انسان، هیچ درکی از کمک به کسی که ازش بی نیازم ندارم. هیـــچ درکی! و هربار که این عجز به ذهنم میاد، عظمت این عبارت رو بیشتر میفهمم. یکم بهش فکر کنید

› *سپاس خدایی را که به من مهر می ورزد، در حالی که از من بی نیاز است.

فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی


482

پارسال تو این روز ما بهم محرم شدیم و در واقع دیروز، سالگرد ازدواج من و یار بود.

سال قبل، چند ماه بعد عقدمون یه پست گذاشته و نوشته بودم: تو پاداش کدوم کار خوب زندگیمی؟». و یادمه یکی دوتا کامنت برام اومد که سال بعد: تو تاوان کدوم اشتباه زندگیمی؟» یا بذار یه سال بگذره میفهمی.» ما تو دوران سختی ازدواج کردیم، خیلی ها تو این مدت ته دلمون رو خالی کردن، لطف کردن و تیکه انداختن :) گفتن بچه این و نمیفهمین، با این شعارها نمیشه زندگی کرد و برخی بیشتر از خود ما برامون نگران بودن. من از هیچکدوم اینا نه اوایل و نه الان ناراحت بودم و هستم. حالا یکسال گذشت. نمیگم آسون، دائما شاد و بدون مشکل. اما لذتِ شراکتِ مشکلات جدید با یه "همفکر" و هم مسیر خوب، و همراه اون خشت برداشتن و ساختن ذره ذره زندگی، به تموم اون سختی ها می ارزید. حتی لحظاتی که روحمون لِه و لورده و ورزیده میشد. 

ما دست خدا رو دیدیم. تو خوشی و ناخوشی، تو دارایی و نداری، و تو آرامش و بی قراری.

و واقعا اینو حس کردیم که اگه وعده ای هست، "لایخلف المیعاد"ی هم هست

.

› برامون دعا کنید :)


518

میگه خدا اماکن مقدس زمین رو

مخصوصا تو مناطق بد آب و هوا قرار میده

تا اولا بندگان رو امتحان،

و ثانیا اگه تجمعی هست، تقدسش رو نمایان کنه.

.

› امام علی علیه السلام میگن :)

.

› برن واسه آب و هوای خوبش، یا دار و درخت ها و زمین های سرسبزش؟

› واسه آسمون پاک و بدون غبارش، یا اماکن تفریحی و هتل های مرفه ش؟


تفاوت اربعین امسال با سال قبل برایمان این بود که همان کاروان سال گذشته که همه خانم بودیم و خیلی جوان و یا حتی نوجوان، تعدادمان دو برابر شده بود و از طرف دیگر تعداد مردهایش کمتر. مرد که میگویم یعنی نه فقط مسافر؛ یعنی مسئول کاروان، یعنی مسئول تامین نیازهای مختلف سیصد نفر آدم که از آب و غذا بگیرید تا اسکان و بهداشت و غیره است. ما هم مانند سال گذشته از زوج های گروه بودیم و مسئولیت یار بسیار بیشتر از قبل بود. چون فارغ از کمیت پایین حضور آقایان (کمتر از ده نفر) از بین همان چند آقا، تعدادی که واقعا کار می کردند خیلی کم بودند. و اگر بگویم یار از ابتدا تا انتهای سفر مدام در حال دویدن بود بیراه نگفته ام. یا باید جلوتر از ما پنجاه عمود یا بیشتر می دوید تا برای اسکانِ یک ساعته ی کاروان مکانی را هماهنگ میکرد و مجدد برمیگشت، یا برای هماهنگی غذا، و یا باید میگشت و سرویس بهداشتی مناسب برای این همه خانم پیدا میکرد. زمان هایی هم که بود یا دائم دور کاروان راه میرفت تا مانع برخورد آقایان دیگر به خانم ها شود، یا انتهای کاروان را نگاه میداشت کسی جا نماند و یا اگر کسی وسیله ای جا می گذاشت مسافتی را می رفت و مجدد برمیگشت و ده ها کار دیگر. تا حدی که الان که دو سه روز است برگشته ایم هروقت یار می خوابد خواب کاروان می بیند و حرف می زند و هماهنگی هایش را انجام می دهد! و خب شما فکر کنید وقتی غالب مسئولیت ها اینچنین روی دوش یک نفر می افتد، با نبود آن شخص چه اتفاقی می افتد. این دقیقا چیزی بود که برای من پیش می آمد. یار که برای کاری میرفت و نبود و هرکس برای مشکل و نیازی پیشم میامد نمی دانستم واقعا چه کنم. آخر یکی دونفر که نبود. برای سیصدنفر آدم حتی تامین آب کار ساده ای نیست. با توجه به اینکه ما ابتدای راه را از طریق العلما می رفتیم و بعد هم که از جاده مجاور حرکت میکردیم و به راحتی نمیشد کاروان را در هر منزل برای کار ساده ای نگاه داشت. و یکی میگفت خانمِ . پای یکی از بچه ها درد گرفته نمیتونه بیاد چکار کنیم؟ دیگری میگفت خانمِ . بچه ها خیلی تشنه شونه آب از کجا براشون بیاریم؟ یکی دیگر میگفت خانم خیلیا خسته شدن میشه بگین یکم استراحت کنیم؟ یا کسی میگفت خانم؛ فلانی چند عموده جا مونده میشه برن دنبالش؟ و من عین مرغ سرکنده این طرف آن طرف می پریدم تا یار، و یا یک "مرد" را پیدا کنم و بگویم بیایید به دردهای کاروان برسید. و به خانم ها میگفتم چشم، بگذارید یار را پیدا کنم حتما، بگذارید آقای فلانی را ببینم حتما. و در دلم غوغا بود. هربار که برای دیدن مردی آشنا سرم را می چرخاندم و نمیدیدم جانم می سوخت. می دانید چه میگویم دیگر؟ به قول این نوحه خوان ها شما در مجلس روضه بزرگ شده اید. راستش پیش از این تجربه خوب درکش نمی کردم. خصوصا با وهمِ خودساخته ی استقلال نه ام! ولی باور کنید خیلی فرق دارد. اینکه با قافله ای که مسیری طولانی در پیش دارد مرد همراه باشد یا نه فرق دارد. اربعین امسال بود که فهمیدم، و البته که باز هم فهمی ناقص است. راهِ ما نه به آن طویلی بود، و نه مسیر پر از سنگ ریزه و خار، نه داغ دیده ی عزیزانمان بودیم و با قاتلانشان هم سفر، نه کودکی کنارمان راه می رفت، و نه وهنی شنیدیم و صدمه ای دیدیم. که هرچه دیدیم اکرام بود و احترام. 

اربعین امسال، جاده برایم روضه خوان بود


521

پست‌های تازه‌ عقد کرده‌های یکی دو ساله رو می‌خونم؛ از بلاتکلیفی‌ها، از انتظارات، دخالت‌ها، دلسوزی‌های زیادی و مخرب و امر و نهی‌های والدین خودشون و همسرشون میگن و بسی نالانن، و به این فکر می‌کنم که با این همه فشار چرا صدای من اصلا درنیومده؟! چرا درنمیاد؟!

‌.

›  به قول خواجه؛ شاید مردم حواسم نیست :)


؟

دنبال تک جمله‌ی کوتاه، قشنگ و پرمعنا هستم برای ساخت تابلو واسه دیوار خونه. و ازتون می‌خوام هرچی جمله این مدلی که در لحظه تلنگری میزنن و نکته شون همیشه تازه‌ست و شما می‌دونید رو برام بنویسید. از سبک و موضوعشم بخوام بگم خودم فعلا یه جمله تو ذهنمه که اگه گزینه‌ای نبود نهایتا همون انتخاب میشه. جمله‌ی معروف از علامه طباطبایی که میگن:

"ما ابد در پیش داریم"

منظور تو این سبک‌هاست. ممنون میشم :)


524

اون چادره بود که خریده بودم؟

پرز داد!

بردم میگم شما که این همه تضمین کرده بودید، 

من یه ماه سرم کردم بغلش خراب شد.

میگه لابد کیف رو دوشتون انداختید بهش اصطکاک داشته!

میگم کیفم نمینداختم؟ 

بعد در تایید گفته هاش میگه یه خانمی اومده بود 

چادرش از سر شونه تا کمر یه خط پرز داده بود،

فهمیدیم کمربند ماشینو زیاد بسته خطِ اونه :|

.

› نباید میکوفتم تو دهنش؟


526

بازه‌ایه بعد ازدواج، که بهش می‌گم دوران شک و شوک!
که معمولا همه یا اکثر افراد تجربه‌ش می‌کنن.
اگه قبلش عاقلانه انتخاب کردید،
فقط بگذرید از این دوران زودتر بگذرید
که آدمو پیر می‌کنه!
.
› واسه برخی یه ماه، سه ماه، شش ماه
ولی واسه برخی تا دو سه سال طول می‌کشه!
› نذارید انقد شه.

527

هربار می‌پرسم ناهار چی بذارم؟ میگه هیچی عزیزم. و عین همون هربار وقتی می‌رسه خونه می‌دونه که ناهار آماده‌ست. نمی‌دونم واقعا میگه هیچی، یا از اطمینان به اینه که بالاخره یه غذایی درست می‌کنم! 

.

› زده به سرم! واقعا چی ناهار بذارم؟ :(


530

ژولیت بینوش در فیلم Certified Copy:

خواهرم با ساده‌ترین مرد روی زمین که بهترین مرد زندگی‌ش بوده ازدواج کرده. شوهرش لکنت زبون داره. خواهرمو صدا می‌کنه "م‌م‌م‌م‌ماری". خواهرم همیشه میگه زمان تولدش اسمش رو اشتباه نوشتن و تلفظ دقیق اسمش اینه "م‌م‌م‌م‌ماری"!


537

اول امسال وام ازدواج 20 میلیونی رو کردن 30 میلیون

حالا 30 میلیون رو کردن 40 میلیون

و گویا تا آخر سال قراره بیشتر هم بشه.

ولی چه فایده؟

اصلا تو بگو نفری 100 میلیون

وقتی یا کار نیست، 

یا هست و کفاف هزینه های معمول رو نمیده

یه جوون چطور ماهی دو تومن قسط بده؟

.

› عوض مدیریت بازار و کنترل قیمت هاست.

› به خیال خودشون به ازدواجم کمک می کنن


537

چیزی که ما بهش میگیم عشق عزیزان

وما واسه نگه داشتن دوتا آدم تو دشواری های زندگی کنار هم

کافی نیست.

عشق خیلی جاها کم میاره.

مثال با عشق می زنید؟ میگم ریسکش بالاست.

و تضمینش ضعیف.

.

› مبنا داشته باشید.

یه مبنای صحیح، قوی و محکم.

همراه با عشق.


541

به فکر هدیه براش بودم
ازش سوال کردم چه صدا/نوا/آهنگی رو خیلی دوست داری؟
و هیچ پیش‌زمینه‌ و تصوری از پاسخش نداشتم.
که گفت: صدای آب!
.
› یادمه یکی از بزرگی نقل می‌کرد که آب با برخوردش به سنگ‌های رودخونه، عبارت "هو" رو تکرار می‌کنه، که همون "هُوَ"ست. نمی‌دونم اون بزرگ واقعا به این حقیقت رسیده بود و یا این توصیف، حاصل از زاویه دید خودش بوده، ولی حتی اگه دومی باشه حسن تعلیل خیلی قشنگیه :)

540

من نه مرفه و بی درد و سختی نکشیده ام که نفهمم گرونی چیه، نه منکر مشکلاتم، نه حق اعتراض مردم رو نفی می کنم و نه رسانه ها رو چه اینوری چه اونوری تایید. ولی امشب که جلو تلویزیون نشسته بودم و اشک های پدری رو دیدم که جهزیه دخترش رو به آتیش کشیده بودن و گریه میکرد و میگفت دخترم هرچی میگفت اینو بگیرم بابا میگفتم بگیر و با زحمت براش اینا رو خریدم دیگه حس کردم قلبم تاب نداره و از ته دل زدم زیر گریه. و لعنت کردم تک تک اونایی رو که به این بهانه ها چنین بلایی رو سر زندگی مردم آوردن. و البته باعث و بانیانش رو.

.

› ما گوشامونم دراز نیست که باور کنیم کسی که خونه و اموال شخصی و عمومی و جون مردم رو به آتیش میکشه دلش به حال این مملکت و مردمش سوخته باشه و دردش فقط گرونی باشه و قصدش فقط اعتراض به قیمت ها. آدمید، وجدان دارید، فهم دارید، عین آدمیزادم اعتراض کنید. نه مثل حیوون!


544

احتمالا کمتر کسی هست که با کتاب سمت چپ وب، ولو در حد شنیدن اسم آشنا نباشه. اگه خوندید که قطعا تاثیرات و تفاوتش با سایر کتب شهدا رو دیدید و حس کردید. اما اگه نخوندید، بدون اغراق یکی از بهترین کتاب ها رو از دست دادید! 
.
› تا به الان واسه هیچ کتابی انقد دنبال لینک معرفی مناسب نگشتم که بازم دلم رضا نده و بگه نه بهتر از این باید معرفی شه. گفته ها ازش بسیاره، روی لینک سلام بر ابراهیم پایین تصویر کلیک کنید، تا نمونه ای رو بشنوید.
› 

اینجا رو هم می تونید ببینید.


541

به فکر هدیه بودم
سوال کردم چه صدا/نوا/آهنگی رو خیلی دوست داری؟
و هیچ پیش‌زمینه‌ و تصوری از پاسخش نداشتم.
که گفت: صدای آب!
.
› یادمه یکی از بزرگی نقل می‌کرد که آب با برخوردش به سنگ‌های رودخونه، عبارت "هو" رو تکرار می‌کنه، که همون "هُوَ"ست. نمی‌دونم اون بزرگ واقعا به این حقیقت رسیده بود و یا این توصیف، حاصل از زاویه دید خودش بوده، ولی حتی اگه دومی باشه حسن تعلیل خیلی قشنگیه :)

545

هیچکس به اندازه‌ی ولی امر جامعه‌ی مسلمین مظلوم نیست. چون معمولا مردم محدودیت‌های او را خوب درک نمی‌کنند و از طرفی دشمنانش محدودیت‌های او را خوب می‌فهمند و او را تحت فشار قرار می‌دهند و او نیز هرگز نمی‌تواند همه‌ی واقعیت‌ها را بیان کند. در عین حال باید به وظیفه‌ای که درست تشخیص می‌دهد، عمل کند. 

.

› میگه


547

نکته‌ش شاید این باشه که شکرانه وجود فضای مجازی رو به جا بیاریم 

وگرنه چطور می‌فهمیدیم سلبریتی‌هامون از این حد از نزول عقلی و شخصیتی و تحلیلی رنج می‌برن؟ 

.

› میگفت عوض کمپین صدای آبان 98 شما الان باید کمپین . خوردیم خرداد 96 بگیرین.

› احمق‌های بی‌وجدان.

› جناب نوبخت هم دستور دادند هنرمندان به طور صددرصدی از مالیات معاف شن!

› هه!


553

مامان سرسنگینیم رو می‌بینه 

میگه با شوهر قهر کردن چطوریه؟

نگاش می‌کنم.

میگه تو هم عین من طاقت نمیاری؟

چشام پر اشک میشه

سرت میدم.

میگم به یه حدی می‌رسه که با خودم میگم دو سه روز اصلا باهاش صحبت نمی‌کنم.

ولی دو ساعت بعد 

یه دنیا دلم تنگ میشه 

و دووم نمیارم.

.

میگه عین خودمی


552

بیانِ به ندرتِ دلخوری از دوستانم قطعا نه برای شنیدن عذرخواهی که برای متوقف کردن رفتاریه که داره اذیتم می کنه و تبیین این مسئله سخت ترین بخش بیان اون ناراحتیه و این خیلی مصنوعیه که دائما بعد شنیدن "عذرمیخوام" باید بگم "واسه شنیدن عذرخواهی نگفتم." ولی چاره ای جز این ندارم.

553

مامان سرسنگینیم رو می‌بینه 

میگه با شوهر قهر کردن چطوریه؟

نگاش می‌کنم.

میگه تو هم عین من طاقت نمیاری؟

چشام پر اشک میشه

سرت میدم.

میگم به یه حدی می‌رسه که با خودم میگم دو سه روز اصلا باهاش صحبت نمی‌کنم.

ولی دو ساعت بعد 

یه دنیا دلم تنگ میشه 

و دووم نمیارم.

.

میگه عین خودمی


558

میگه طرف دستش قطع شده بود

رفت پیش حضرت علی علیه السلام

حضرت دستش رو گرفتن گذاشتن کنار هم

یه چیزی خوندن

و دو قطعه دست بهم وصل شد.

پرسید یا علی چه کردی؟! چی خوندی؟!

حضرت گفتن سوره حمد خوندم.

گفت حمد؟؟

تا اینو گفت دستش کنده شد افتاد!

و حضرت رفتند.

.

› فرق هست بین دونستن، و یقین داشتن.

› یه همچین گندی تو خیلی جاهای زندگیم زدم.


556

احتمالا برای مدتی نامعلوم

خیلیاتون رو آنفالو کنم.

خیلی‌ها که میگم یعنی حدود 95 درصدتون رو.

به نظرم داده‌هایی که روزانه به ذهن و روحم می‌رسه باید مدیریت بهتری شه.

و امیدوارم درک کنید که این به معنای بد بودن پست‌ها و وبلاگ شما نیست.

فقط حس می‌کنم مدتی باید در آرامش باشم.

.

› بر ما ببخشایید.


558

میخواستم بنشینم و همان جا زار زار گریه کنم. برای یک شوخی بی مورد، دوسال از عبادت هایم را دادم. برای یک غیبت بی مورد بهترین اعمالم محو شد. در این زمان جوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که چهار ساله منتظر شماست. این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود، اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از کی حرف می زنی؟ یکی از پیرمردهای اُمنای مسجدمان را دیدم که در مقابلم ایستاد. خیلی ابراز ارادت کرد و گفت: کجایی؟ چند ساله منتظر تو هستم. زمانی که شما در مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید، تهمتی را در جمع به شما زدم. برای همین آمده ام که حلالم کنید.

آن صحنه برایم یادآوری شد. در نوجوانی مشغول فعالیت در مسجد بودم و این پیرمرد با چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بود. بعد پشت سر من حرفی زد که واقعیت نداشت. او به من تهمت زد. البته حرف خاصی هم نبود. او فقط نیت ما را از این کارها زیر سوال برد. آدم خوبی بود، اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. به جوان پشت میز گفتم: ایشون آدم خوبی بوده، اما من همینطوری از ایشون نمی گذرم، هرچه می توانی ازش بگیر، نامه اعمال من خالیه. *

جوان هم رو به من کرد و گفت: این بنده خدا یک وقف انجام داده که خیلی بابرکت بوده و ثواب زیادی برایش می آید. او یک حسینیه در شهرستان شما، خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می کنند. اگر بخواهی ثواب کل حسینیه اش را از او میگیرم و در نامه عمل شما می گذارم تا او را ببخشی. با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟! خیلی خوبه! بنده خدا این پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد اما چاره ای نداشت. ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی. برای تهمت به یک نوجوان، یک حسینیه را که با اخلاص وقف کرده بود داد و رفت!

اما تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان، یک چنین خیراتی را از دست می دهد، پس ما که هر روز و شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت؟

. . .

جوان پشت میز به من گفت: خدا را شکر کن که بیت المال بر گردن نداری وگرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب می کردی! اتفاقا در همان جا کسانی که قبل از من فوت کرده و یا کسانی که بعد از من قرار بود بیایند را می دیدم که شدیدا گرفتار بیت المال و رضایت از تمام مردم هستند. بسیاری از افرادی که با اختلاس و ی از بیت المال به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمام مردم این کشور، حتی آن ها که بعدها به دنیا می آیند حلالیت می طلبیدند!

اما در یکی از صفحات این کتاب قطور، یک مطلبی برای من نوشته بود که خیلی وحشت کردم. یادم افتاد که یکی از سربازان، در زمان پایان خدمت، چند جلد کتاب به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت: این ها باشه اینجا تا بقیه و سربازهایی که بعدا میان در ساعات بیکاری استفاده کنند.

کتاب های خوبی بود. یکسال روی طاقچه بود و سربازهایی که شیفت شب بودند یا ساعات بیکاری داشتند استفاده می کردند. بعد از مدتی، من از آن واحد به مکان دیگری منتقل شدم. همراه با وسائل شخصی که بردم، کتاب ها را هم بردم. یک ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس کردم که این کتاب ها استفاده نمی شود. شرایط مکان جدید با واحد قبلی فرق داشت و سربازها و پرسنل، کمتر اوقات بیکاری داشتند. لذا کتاب ها را به همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم: اینجا باشه بهتر استفاده میشه.

جوان پشت میز اشاره ای به این ماجرای کتاب ها کرد و گفت: این کتاب ها جزو بیت المال و برای آن مکان بود، شما بدون اجازه آن ها را به مکان دیگری بردی، اگر آن ها را نگه میداشتی و به مکان اول نمی آوردی، باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به واحد شما می آمدند، حلالیت می طلبیدی!

واقعا ترسیدم. با خودم گفتم: من تازه نیت خیر داشتم. من از کتاب ها استفاده شخصی نکردم. به منزل نبرده بودم، بلکه به واحد دیگری بردم که بیشتر استفاده شود. خدا به داد کسانی برسد که بیت المال را ملک شخصی خود کرده اند!

.

* هرکس (در روز جزا برای خودش) گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد. عبس/37

.

› بخشی از کتاب سه دقیقه در قیامت. (سمت چپ وبلاگ)

.


558

میخواستم بنشینم و همان جا زار زار گریه کنم. برای یک شوخی بی مورد، دوسال از عبادت هایم را دادم. برای یک غیبت بی مورد بهترین اعمالم محو شد. در این زمان جوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که چهار ساله منتظر شماست.

(برای دیدن ادامه مطلب، روی عنوان پست کلیک کنید.)

ادامه مطلب


561

صحبت از کارهای شخصی و منزل میشه و میرسه به مشارکت آقایون و بحث ادامه دار میشه، جایی میگم: یار اگه بخواد حین بیرون رفتن لباساشو بندازه گوشه اتاق، برشون نمیدارم، محترمانه و با محبت میگم عزیزم لطفا تاشون کن و بعد بذار سرجاشون. یا اگه بخواد تو ظرف شستن کمک کنه اینطور نیست که با اصرار ازش بگیرم و اجازه ندم (مگه اینکه خسته باشه.) یا اگه اتاقش بهم ریخته باشه خودم واسه مرتب کردنش پیش قدم نمیشم اما بهش خیلی کمک می کنم.» و از این قبیل. (نه که هیچوقت هیچکدوم این کارها رو نکنم. بالاخره گاهی استثناء هست، اما نه به صورتی که از حالت کار شخصیِ اون شخص خارجش کنم.)
و خب می دونید هنوز گفتن چنین حرفایی تو جمع خانوم ها مساویه با چی؟ تبدیل شدن به زنی بی رحم و حتی شاید تنبل که کارای شوهرشو انجام نمیده و میگه خودت انجامشون بده! وا مصیبتا!
و این داستان خیلی از سختی های خودساخته ی ما خانوم هاست. ما میتونیم ده ها ساعت از سختی خانه داری صحبت کنیم، ولی همچنان برامون زنی محبوب باشه که لباسای شوهرشو بدون هیچ حرفی از جای جای خونه جمع کنه، بعد هر بار شستشو دونه دونه اتو کنه، جوراباشو از پشت مبلا پیدا کنه و با کمال میل بشوره، میز کارشو همیشه دستمال بکشه و اتاقشو هر روز طوری تمیز کنه که برق بیفته. و اگه غیر این باشه اون زن، زنِ زندگی نیست!
ما میتونیم هر وقت از وظایف زن صحبت شد سرمونو بلند کنیم و با افتخار بگیم بعله تو دین ما کار خونه وظیفه زن نیست ولی با ملاحظات بیجا و محبت های زیادی عملا کاری کنیم که انجامش برامون بشه عادی تر از وظیفه، طوری که لباس اتو نکشیده یه آقا نشونه ای بشه از اینکه زنش زن نیست!

اونوقت خروجی چنین خونه ای میشه چی؟ فرزند پسری که با الگو گرفتن از پدر، حتی کارهای شخصی خودش رو نمی شناسه چه برسه به اینکه مسئولیتش رو قبول کنه. و فرزند دختری که فکر میکنه روال طبیعی زندگی همینه و موظفه تا ریزترین امور شخصی دیگران رو انجام بده. و هردوی این ها در آینده پذیرای نقش همسر و ادامه دهنده این چرخه هستن. و البته زن خانه داری که از خانه داری خسته ست و فقط باید سعی در حفظ روحیه ش کنه.
.
› بنده اینو یکی از ده ها دلیل عدم تمایل به خانه داری و دل مردگی ن خانه دار می دونم.
و امیدوارم متوجه باشید که هیچکدوم موارد ابتدای پست، منافاتی با محبت و عشق ورزیدن نداره. و البته نظر شخصی بنده ست که زنی که با درایت و مدیریت زیرکانه کاری می کنه که همه اعضای خونه وظیفه شخصی خودشون و نقشی که تو خانواده دارن رو متوجه بشن تا هم خونه همیشه شاداب بمونه و هم اعضای خونه در آینده موفق تر، به نسبت زنی که در ظاهر محبت می کنه و کار همه رو انجام میده و خودشو به سختی میده اما یه عده انسان بی مسئولیت رو تحویل جامعه میده، مهربان تر و عاشق تره :)


566

آرامم

چونان لبخندت 

گویی کار به جایی رسیده که فرماندهی از زمین کفایت نمیکرد،
و باید میرفتی و از بالا کار را پی میگرفتی!
زمان ایفای نقش‌ت در زمین تمام شد
و مأموریت جدیدت در آسمان شکل گرفت
شهادت برایت بسط ید ایجاد کرده!
حالا فرمانده‌ی مقاومت هستی از بالا!
حالا راحت تر سرکشی میکنی به خطوط؛
بی واسطه تر پیام میفرستی برای نیروها 

پیشرفته ترین رادارها هم نمی‌توانند رفت و آمدت به قلب سپاه را رصد کنند!
بی نقص ترین پهبادها هم نمیتوانند روح‌ت را هدف قرار دهند، ترور کنند!
.
.
تمااام شد!
آن محدودیت جسم و تنِ سردارِ ما تمام شد!
حالا سردار قدرتی دارد اندازه‌ی تمام اساطیر
وسعتی دارد اندازه‌ی کل دنیا!
بیچاره شدید!
شیشه‌ی عطر را شکستید!
عطر را پراکندید!
بی عقل ها!.
با خودتان و سرنوشتتان چه کردید؟!
متشکر که زوال و افول‌تان را معجل کردید!
ممنون که گورتان را کندید.

dr.mother8@


573

نشستم دارم فکر می‌کنم؛ اگه انتقام سختی نگیریم

و ضربه شدیدتری بخوریم و یا حتی جنگ شه

تو اون شرایط بازم یه عده هستن

که همینطور که زیر گلوله‌ دست و پا می‌زنن

میگن حالا مردم گفتن انتقام نگیرید،

رهبری این وسط چکاره بود پس؟

ما یه چیزی گفتیم، رهبری که می‌فهمید غلطه چرا باید گوش بده؟!

به خواست مردم کرد حالا خوب شد جنگ شد؟!

.

› خیلی هم عجیب نیست. نمونه دقیقش داستان خوارج. زمانی که امام علی علیه‌السلام، با وجود مخالفت، اما به دلیل فشار خوارج، به مذاکره با دشمن تن دادند و حاصلش شد شکست، خوارج به حضرت گفتند شما واسه اینکه به حرف ما گوش دادی باید بری توبه کنی!

› شما فقط بگید و بگذرید

› ولی با بعضیا هیچ کاری نمیشه کرد. و هیچ‌جوره نمیشه فهموند. فقط میشه دعا کرد خدا بیدارشون کنه.

› اما الحق که حال بهم‌زنند.


571

یه لحظه بهش فکر کنید:

اگر Fatf تصویب می‌شد، مطابق کنوانسیون مبارزه با تامین مالی تروریسم (Cft) با تصمیم دولت، مجلس و مجمع تشخیص خودمان، اقدام آمریکا در ترور سردار سلیمانی مشروع، و مطابق قوانین داخلی خودمان بود!

.

› اونوقت حق نداشتیم حتی جیکمون دربیاد.

› می‌فهمید؟!


570

چیزی که دیدم

ازدیاد جمعیت نبود

انفجار جمعیت بود!

.

تصاویر رسانه‌ها اصلا تراکم جمعیت رو به خوبی نشون نمیده. ما تو کل تشییع، چهار ساعت تو یه نقطه دو متری قفل شده بودیم، و بدون اغراق اگه یار نبود من زیر دست و پا له شده بودم! فقط شش هفت نفر اطراف ما نفسشون گرفت و چند نفر حالشون خیلی بد شد. 

› به عمرم چنین چیزی ندیده بودم.

› من کان یرید العزه، فلله العزه جمیعا.

› این عزتیه که خدا میده


575

برادران! خواهران! 

یکی از شئون عاقبت به خیری، نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است. والله والله والله از مهم‌ترین شئون عاقبت به خیری این است. والله والله والله یکی از شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی، دلی و حقیقی ما با این حکیمی‌ست، که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. در قیامت خواهیم دید، که مهم‌ترین محور محاسبه این است.

.

› شهید قاسم سلیمانی

› اینو کسی میگه، که خودش از عاقبت به خیر‌ترین‌ها شد.


574

طی چند ده سال گذشته و بعد از جنگ جهانی دوم، هیچ کشوری نبوده که جرات کنه و به آمریکا به کشورش پاسخ قاطع بده. و من برای بار هزارم خدا رو شاکرم که متولد و ساکن این کشورم. و به واللـه که دنیای غیر این، دنیای با ذلت، دنیای بدون اقتدار، دنیای بدون مبارزه با ظلم، دنیای بدون مبارزه با استکبار، دنیای بدون این ایران، لحظه‌ای برام قابل تصور و تحمل نیست.
.
› الحمدللـه.

582

اینجا هستند کسانی که بخوان شروع به بررسی یه دوره تاریخ اسلام بکنند؟ بنده دو استاد می شناسم که سلسه بحث هاشون بسیار مفیده. (چند سال پیش مبحث 50 جلسه ای تاریخ تحلیلی اسلام رو از یکی شون شنیدم و عالی بود.)

اگه همراه هستید بگید.

دوره مجازی نیست. همراه به این معنا که با برنامه مشترک گوش بدیم.

.

› فکر می کنم روز به روز بیشتر بهش نیاز داریم.


575

برادران! خواهران! 

یکی از شئون عاقبت به خیری، نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است. واللّـه واللّـه واللّـه از مهم‌ترین شئون عاقبت به خیری این است. واللّـه واللّـه واللّـه یکی از شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی، دلی و حقیقی ما با این حکیمی‌ست، که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. در قیامت خواهیم دید، که مهم‌ترین محور محاسبه این است.

.

› شهید قاسم سلیمانی

› اینو کسی میگه، که خودش از عاقبت به خیر‌ترین‌ها شد.


582

گذاشته بودم؟ بازم می‌ذارم؛

هیهات هیهات لایَ فَرَجُنا،

حتی تُغَربَلوا

ثم تُغَربَلوا

ثم تُغَربَلوا

حتی یَذهَبَ الله تعالی الکَدِر و یَبقی الصَّفْو.

.

هرگز هرگز فرج ما حاصل نمی‌شود،

تا اینکه شما مردم غربال شوید

سپس دوباره غربال شوید

سپس سه باره غربال شوید

تا آنجا که خداوند کدرها و آلوده‌ها را از بین ببرد و پاکان و خالصان بمانند.

امام علی علیه‌السلام


587

امشب برای اولین بار، محکم‌ترین بحثم برای خرید کالای ایرانی رو استارت زدم. و اولین باری بود که اینچنین رو در رو یار مخالفت می‌کردم و حرفم رو می‌زدم و شدیدا بحث می‌کردم و مقاومت! یه ساعت تمام اونم کاملا به تنهایی. اواخر بحث به یار گفتم پاهام داره می‌لرزه. فشار زیادی روم بود. دوست داشتم میشد اینجا کمی از نگرانی‌هامو بروز بدم بلکه کمی سبک شم. ولی حس می‌کنم کار چندان درستی نیست. یا شایدم من عادت ندارم. به هرحال، گویا تازه همه چی شروع شده!


593

پَشه هه دم گوشم وز وز میکرد، هی با دست پسش می زدم

یه بار، دو بار، سه بار، باز میومد

یهو نشست کنار گوشم و ساکت شد

بعد چند ثانیه، دیدم صداش از تو سرم میاد!

بله، رفته بود داخل گوشم!

حالا گیر کرده بود و خودشو میزد به در و دیوار

اولش که باورم نشد، گفتم حتما باز کنارمه اشتباه فکر می کنم

ولی وقتی دیدم نه، قشنگ تو سرم حسش میکنم،

کل خونه رو با جیــــغ بنفشم بیدار کردم!

.

شاید براتون عجیب باشه دوستان، ولی همون چند لحظه مرگ رو جلو چشام دیدم!

منتظر بودم هر آن خدا به سرنوشت نمرود دچارم کنه و آیندگان بگن بدبخت با یه پشه مُرد!

› چقد زشته عادی مردن.


594

اگه مثل من عاشق فیلم‌های علمی پیچیده‌ای هستید که ذهنتون رو به چالش می‌کشه

Coherence رو ببینید.

.

› اما فراتر از این فیلم، می دونم دنیا خیلی حقایق عجیب و خارق‌العاده‌‌تری از این حرفا داره.

و خودِ فکر کردن به همین، داستان رو برام جالب‌تر می‌کنه.


593

برا خرید چارتا تیکه وسیله که بیرون میرم و دو سه ساعت به رنگ و سبک و مدلش فکر می‌کنم و برمی‌گردم باید بشینم دونه دونه غل و زنجیری که طی چند ساعت گذشته به دست و بالم بسته شده رو باز کنم و کلافه شم از اینکه چرا چیزی که حتی فکر کردن بهش رو در شان خودم نمی‌دونم نباید به نتیجه‌ برسه و بره مرحله بعد؟


596

یک سال و شش ماه و پنج روزه که ما تو همین حالتیم. و همه چی مشابه یک سال و شش ماه و چهار روز پیشه. جز دست و پنجه نرم کردنامون با آپدیت‌های روزانه دشواری‌ها و بعضا سنگ‌اندازی‌ها و طعنه‌های زخم‌زننده و بلاتکلیفی‌ و وقفه‌های بین دل‌گرفتگی‌ها که روز به روز درحال آب رفتنه و شناختی که از همدیگه و از زندگی بیشتر شده و نگاهی که به همه چی تغییر کرده. 
.
› دست به غر نوشتم خوب نیست. 
› که اگه بود، می‌نوشتم و می‌نوشتم و می‌نوشتم

618

صادقانه بگم نمی‌تونم تصور کنم،

اگه من و یار انقدر اشتراک تفکر و عقاید نداشتیم

با این حجم از مشکلات

چطور باید کنار هم می‌موندیم.

. ماشاءاللـه لاحول ولاقوه الا باللـه العلی العظیم

› راضی‌ام که قبل ازدواج، اصل سرمایه‌م رو گذاشتم رو همین.


617

خانومه اونور خط می‌پرسه کم‌حرفید یا پرحرف؟

میگم کم‌حرفم تقریبا.
یار از اون سر اتاق، با چشمای گرد شده داد میزنه:
تو کم حرفییییی؟ تو کم حرفییییی؟ وااااقعا؟
.
› :)) ماشاءاللـه لاحول ولاقوه الا باللـه العلی العظیم
› تو تشخیص خانوما باید حرف زدنای پیش همسرو فاکتور گرفت :))

621

آن سوی مرگ رو تموم کردم ولی می‌ذارم فعلا اون گوشه بمونه.

بشنوید و عاشق خدا بشید.

و البته که تاکید می‌کنم اول بشنوید، و نخونید!

.

› اگه نمی‌ترسید، اگه دچار مشکل نمیشید، اگه دچار توهمات نمیشید و اگه ظرفیتش رو در خودتون می‌بینید.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها